بانوی کارآفرین عرصه معدن و مهرآفرین فاطمه دانشور

داستان زندگی بانوی کارآفرین عرصه معدن و مهرآفرین فاطمه دانشور

فاطمه دانشور یکی از کارآفرینان موفقی است که ۳۵سال سن دارد و از ۲۷ سالگی وارد حوزه کسب‌وکار شده است. او مدیر‌عامل شرکت سپهر آسیاست که در عرصه واردات و صادرات سنگ آهن فعالیت می‌کند. همچنین مدیر‌عامل موسسه خیریه مهرآفرین هم است. او در خانواده‌ای به دنیا آمده که مادربزرگش تمام اشعار شاهنامه را حفظ بوده و برای آنها به صورت قصه تعریف می‌کرده و داستان‌های خود را به اینکه ذات یزدان (خدا) در موفقیت رستم و سهراب و... نقش داشته است به پایان می‌برده.

خانم دانشور می‌گوید: این نوع تربیت باعث شد تا همیشه سایه خود خدا را بر سر خود احساس کنم و بتوانم بر مشکلات غلبه کنم. دانشور از فراز و نشیب‌های زندگی تا رسیدن به موفقیت برای ما صحبت می‌کند که ماحصل آن را می‌خوانید:

وقتی بچه بودم، مادر بزرگم قهرمانم بود چون یک زن مقتدر بود و در همه چیز پیروز بیرون می‌آمد. مادرم چنین حالتی را نداشت و بیشتر مطیع بود و سعی می‌کرد رضایت همه را جلب کند. من این اقتدار مادربزرگ را دوست داشتم.

البته خودم درکار و زندگیم انعطاف‌پذیری زیادی دارم و اتفاقا بخشی از موفقیت‌هایم را به علت این انعطاف‌پذیری می‌دانم چون وقتی انعطاف‌پذیری یک نفر بالاست می‌تواند با شخصیت‌های مختلف ارتباط خوبی برقرار کند، بنابراین طیف افرادی که می‌شناسد بالا می‌رود در حالی که اگر انعطاف‌پذیری آدم پایین باشد با طیف کمتری از افراد می‌تواند ارتباط برقرار کند. وقتی با قشر زیادی از آدم‌ها ارتباط برقرار می‌کنید، همین آدم‌ها هستند که موجبات موفقیت شما را فراهم می‌کنند. آدمی که به نظر شما خیلی کوچک می‌آید، بعد از دو سال ممکن است به یک انسان مقتدر تبدیل شود و ارتباط با او برای شما یک فرصت باشد. اکثر ما ایرانی‌ها غروری داریم که باعث می‌شود ارتباطات درست انسانی ما خوب شکل نگیرد. من خودم این حالت را ندارم و از انعطاف نتایج خوبی گرفتم. با همه اینها من طرفدار مادربزرگم بودم که یک زن قدرتمند بود. البته مادربزرگ هم یک زن مهربان بود با این حال با قدرت زبان و تحلیل، جلوی هر کسی که می‌خواست به او ظلم کند می‌ایستاد. او با قدرت کلمات و بیان این کار را می‌کرد.

من از همان کودکی متوجه این خصلت مادربزرگ شده بودم. از دوران جوانی مادربزرگ قصه‌هایی هم تعریف می‌کردند. مادربزرگ و پدربزرگم اهل یکی از توابع استان مرکزی بودند. شاه زند. در آن موقع که آنها با هم ازدواج کرده بودند، شاه زند ده کوچکی بود که ارباب داشت و در تمام آن منطقه زبان‌زد بود که مادربزرگ چگونه جلوی ارباب می‌ایستاد و با به کارگیری کلمات ارباب را سرجایش می‌نشاند و محدودیت‌ها و موانعی که می‌خواست سر راه مردم درست کند را، به هم می‌ریخت. او برابر با چندین مرد جلوی ارباب می‌ایستاد و آن ارباب خیلی‌وقت‌ها عقب‌نشینی می‌کرد و زبان به تحسین او می‌گشود. اینها را از زبان دیگران شنیدم. بعد در محل زندگی خودمان در خیابان ایران هم اتفاقاتی افتاد که نشان می‌داد چقدر زن مقتدری است. آنچه می‌دیدم و آنچه شنیده بودم باعث شده بود که مادربزرگم قهرمان زندگی من باشد.


این قهرمان بعدا بزرگتر هم شد وقتی با آن زبان شیوا برای من قصه و به خصوص قصه‌های شاهنامه را می‌گفت. هسته اصلی درست شدن مهرآفرین هم شاید به همین تفکرات مادربزرگ و تربیت او مربوط می‌شود. تربیت او باعث شد آدمی ساخته شود که کارهایی بکند که برگرفته از همان تعالیم است. اقتدار مادربزرگ در دفاع از مظلوم بود و مهرآفرین هم همیشه از مظلوم دفاع می‌کند.

 

سه بار جهیزیه‌ام را بخشیدم
من خیلی زود وارد کار شدم. از همان بچگی سعی می‌کردم درآمد داشته باشم. هر کاری که از دستم برمی‌آمد را انجام می‌دادم. یکی از بستگانم کارخانه سرامیک‌سازی داشت و با سرامیک لوستر و لوازم تزئینی درست می‌کرد. بعضی از کارهای این لوازم تزئینی که شامل آبرنگ و نقاشی کردن بود، باید با دست انجام می‌شد. من از راهنمایی این سرامیک‌ها را به خانه می‌آوردم و آنقدر با دقت و خوب انجام می‌دادم که ایشان خوشش می‌آمد و به همه می‌گفت او از کارگرهای کارخانه‌ام بهتر نقاشی می‌کند. خیلی نیازی به کار کردن نداشتم اما پول درآوردن را دوست داشتم. می‌خواستم پولی داشته باشم که اختیارش دست خودم باشد و هشتاد درصد از درآمدم را هم پس‌انداز می‌کردم.


البته از همان سال‌های قبل از دانشگاه، اگر نیازمندی به من می‌رسید همه پس‌اندازم را به او می‌دادم. قبل از اینکه ازدواج کنم سه بار جهیزیه خودم را بخشیدم و این جهیزیه‌ای بود که مادرم برایم جمع کرده بود. یک بار هنگام رفتن به دانشگاه، با زنی مواجه شدم که خیلی بی‌حال پشت در خانه‌مان نشسته و سرش را به در حیاط ما تکیه داده بود. یک صورت سوخته داشت که می‌خورد اهل جنوب ایران باشد و علاوه بر این حالت دردمندی داشت. دیدم مثل اینکه پولی یا چیزی را گم کرده و خسته است، دلم سوخت و او را به خانه آوردم و به مادرم سپردم تا من از دانشگاه برگردم. البته آن موقع امنیت مثل الان نبود و می‌شد اعتماد کرد. بعد از آنکه از دانشگاه برگشتم و با ایشان صحبت کردم دیدم چترباز است و از کیش جنس می‌آورد و می‌فروشد. مثل اینکه جنس‌هایش را از کیش به تهران آورده بود و اینجا جنس‌هایش را دزدیده‌ بودند.

از او پرسیدم برای چه کار به این خطرناکی که قاچاق است انجام می‌دهد. فهمیدم او یک شوهر از کار افتاده و چند دختر در خانه دارد و دختر بزرگش چهار سال است که عقد کرده است نمی‌تواند عروسی کند و بچه‌های دیگرش هم نمی‌توانند تحصیل کنند و خلاصه آنکه شرایط مالی خیلی سختی دارند. این خانم اهل شیراز بود. یکی از هم دانشگاهی‌هایم که شیرازی بود را فرستادم برود راجع به این خانواده تحقیق کند و اتفاقا لحظه‌ای که رفته بود دیده بود که آنها روی اجاق‌شان یک قابلمه پر از آب گذاشته‌اند که این آب دارد می‌جوشد و دختر بزرگش گفته بود برای آنکه بچه‌ها خوابشان ببرد این را گذاشته‌ایم و گفته‌ام غذاست و مدام می‌گوییم الان آماده می‌شود تا خوابشان ببرد. من این خانم را چهار پنج روز در خانه خودمان نگه داشتم و بعد که می‌رفت تلفن او را گرفتم و گفتم با دختر و دامادت به تهران بیایید. وقتی که آمدند تمام جهیزیه خودم را به او دادم و آنها را به بازار بردم و چیزهایی را هم که در جهیزیه نداشتم را هم خریدم و همه‌اش یک ماشین خاور شد و این بار را از تهران به شیراز فرستادم. از پس‌انداز خودم به آنها یک مقداری هم پول نقد دادم تا محل خانه‌شان را بهتر کنند.


این یکی از سه باری بود که جهیزیه‌ام را بخشیده بودم. اینکه داشته باشی و ببخشی را دوست داشتم و اعتمادی به خداوند داشتم که این اعتماد از همان قصه‌های مادربزرگ نشات می‌گرفت. وقتی قصه داود، سلیمان تا قصه‌های شاهنامه را تعریف می‌کرد، چیزی که برنده نهایی و ابزار قدرت بود، قدرت خداوند بود. وقتی این موضوع را در کودکی برای بچه‌ای که شخصیتش در حال شکل‌گیری است نهادینه کنید، این خصلت دیگر از او جدا نمی‌شود. من نه تنها به خداوند ایمان که به او اعتماد داشتم.


خداوند در قرآن می‌فرماید چه کسی است که مرا قرض نیکو دهد و در ادامه‌اش وعده می‌دهد که آنها که از اموال خودشان انفاق می‌کنند چندین برابرش به آنها بازگردانده می‌شود. خیلی‌ها به این جمله که چند برابرش بازگردانده می‌شود اعتماد نمی‌کنند در حالی که اگر اعتماد کنند، در وعده خداوند خلافی نیست. آنهایی که نمی‌بخشند، داد و ستدی که می‌توانند با خداوند انجام بدهند را تجربه نمی‌کنند. یادم هست دایی‌ام می‌گفت تو این‌قدر که می‌بخشی، یک موقع خودت دچار فقر و بدبختی می‌شوی و آن وقت هیچ‌کس به تو نمی‌بخشد. اما در زندگی‌ام بارها و بارها به من ثابت شده که دارایی خداوند آنقدر بی‌نهایت است و آنقدر راه برای کسب درآمد وجود دارد که همیشه می‌توان به آن اعتماد کرد. من به خداوند اعتماد داشتم بنابراین مسیرهای کار کردن هم برایم باز می‌شد.

 

باید بخواهید تا بدست آورید
 مردم موفقیت‌ها را به شانس نسبت می‌دهند در صورتی که مسیری آدم انتخاب می‌کند، ریسک و خطر می‌کند و وارد می‌شود و همچنین اعتماد و اعتقاد به خداوند اهمیت ویژه‌ای دارد. در بحث موفقیت خواستن مهم‌ترین چیز است. خیلی‌ها می‌خواهند عادی زندگی کنند و می‌گویند من اگر ماهی شش‌صد‌هزار یا یک میلیون تومان بگیرم راضی‌ام. این آدم‌ها همانقدر می‌خواهند و همانقدر هم گیرشان می‌آید ولی بعضی از آدم‌ها می‌خواهند کارآفرین باشند، می‌خواهند هزار تا کارگر داشته باشند. وقتی که آدم می‌خواهد، باید حرکت کنند و شما وقتی حرکت می‌کنید، سر راهتان با آدم‌هایی برخورد می‌کنید که شما را وارد یک مسیرهای جدیدتری می‌کنند. در صورتی که این موضوع برای کسی که ایستاده به وجود نمی‌آید چون او نخواسته است.

 

وقتی روح بزرگ داشته باشی، قدم‌های بزرگ برمی‌داری

مادربزرگ من یک آدم ادیب بود و ما در خانه‌مان کتاب ادبی زیاد داشتیم. شاهنامه فردوسی، مولانا، سعدی و کتاب‌های دیگر در خانه ما زیاد بود و من از بچگی کتاب خواندن را یاد گرفته بودم و از جمله کتاب‌هایی که خیلی به من کمک کرد، کتاب‌های روان‌شناسی،‌ به‌خصوص کتاب «به سوی کامیابی» آنتونی رابینز بود. کتاب‌های دیل کارنگی و جوزف مورفی را هم خوانده بودم. دستاورد خواندن این کتاب‌ها این بود که درک کرده بودم خداوند به انسان‌ها قدرت اندیشه عطا کرده است و انسان می‌تواند از این قدرت اندیشه غیرممکن‌ترین چیزها را هم به دست بیاورد. یادم نیست کتاب «غیر ممکن ممکن است» را چه کسی نوشته. در آن کتاب راجع به قدرت انسان نوشته شده است و اکثر اشارات این کتاب‌ها هم به قدرت خداوند است. اینکه خداوند هدیه‌های ارزشمندی را در وجود انسان نهادینه کرده است. این خواندن‌ها و تفکرات باعث شد که من روح بزرگ را شناسایی کنم و هدف‌گذاری‌های بزرگی داشته باشم.

وقتی روح بزرگ داشته باشی قدم‌های بزرگ برمی‌داری و هدف‌گذاری‌های بزرگ انجام می‌دهی. هدف‌گذاری‌های بزرگ فکر آدم را وسعت می‌دهد و قدم‌های آدم را محکم‌تر می‌کند. وقتی حس کنید که خداوند یک قدرت بزرگ را در وجودتان قرار داده اعتماد به نفس پیدا می‌کنید. اگر شکست خوردید و نتیجه بد گرفتید هم می‌دانید که باز می‌توانید بلند شوید. من هم هدف‌گذاری‌های بزرگ کردم و وقتی این کار را کردم دیدم به ابزار قدرتمندی به نام پول احتیاج دارم. باید پول را به دست می‌آوردم تا به اهدافم برسم. راه‌های بدست آوردن پول را بررسی کردم و دیدم یکی از این راه‌ها تجارت است.

 

کارمند موفقی بودم اما نمی‌خواستم کارمند باشم

بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه به این نتیجه رسیدم که دوست ندارم بروم در یک محیط کارمندی کار کنم چون نمی‌توانم به هدف‌های بزرگم برسم. شرکت تاسیس کردم و با پس‌اندازهایی که جمع‌آوری کرده بودم وارد کار تجارت شدم. بخش‌هایی از این پس‌انداز را بخشیدم و بخشی دیگر از آن هم ماند و باعث شد که خیلی زود یک آپارتمان خریداری کنم. وقتی درسم تمام شد همکلاسی‌هایم به شرکت‌های مختلف می‌رفتند که کار کنند. آن موقع شرایط کار در یک شرکت خودروسازی برایم فراهم شد. حقوقی که دوستان من مثلا در وزارت بهداشت می‌گرفتند چهل هزار تومان بود و من در این شرکت خودروسازی دویست هزار تومان می‌گرفتم با این حال بعد از دو سال کار کردن دیدم دچار روزمرگی شده‌ام بنابراین تصمیم گرفتم یک شرکت بازرگانی تاسیس و تجارت کنم. خانه خریده بودم و پس‌انداز داشتم و وارد کار شدم اما در عرض چند ماه همه را از دست دادم. از خارج اسباب‌بازی آوردیم و در اینجا نتوانستیم بفروشیم و همه حیف و میل شد و چند بار که این کار را کردم مقروض شدم.


خانواده‌ام، حامی‌ام
خانواده ما یک خانواده سنتی بود اما پدرم فرق می‌کرد. شاید علتش محیطی بود که در بیرون از خانواده در آن قرار گرفته بود. پدرم آن سخت‌گیری که مردان فامیل به صورت معمول داشتند را نداشت. آنها همیشه پدرم را نکوهش و سرزنش می‌کردند که چرا به دخترت اجازه دادی برود خارج از کشور تجارت کند. این مایه سرافکندگی ماست برای چه نگهش داشتی و شوهرش نمی‌دهی. فارغ‌التحصیل شده و بهانه‌ای هم ندارد و فلانی و فلانی و فلانی آمده‌اند خواستگارش چرا به یکی‌شان نمی‌دهی که برود وارد زندگی شود؟ مگر آدم دختر را در خانه نگه می‌دارد؟ آنها می‌گفتند اما پدرم هیچ‌وقت گوش نمی‌کرد و هیچ مخالفتی با هیچ کدام از کارهای من نمی‌کرد. خودش یک کارمند عادی بود و از لحاظ مالی نمی‌توانست کمک کند اما از لحاظ روحی و عاطفی کمک بزرگی بود. برادرم هم که یکی دو سال از من بزرگ‌تر است مشکلی با کار کردن من نداشت.

 

رفتم تا راهی برای خدمت به خلق پیدا کنم
دو بار وارد کار شدم اما موفق نشدم  اما حتی در این دوبار که این ماجرا برایم پیش آمد هم ناامید نشدم. البته ممکن است خسته شده باشم اما این خستگی به معنای ناامیدی نبود. حرف و حدیث دیگران هم که زیاد شده بود اما من خوشبختانه آدم سرسختی بودم و این حرف‌ها تلاش مرا بیشتر می‌کرد. هیچ‌وقت این حرف‌ها باعث نشد درجا بزنم، متوقف شوم و برگردم. آن‌قدر ادامه دادم که بالاخره موفق شدم. در اوج خستگی ناشی از عدم موفقیت در کارهایم بودم که یکی از دوستانم به سراغم آمد و از من دعوت کرد که به جای شوهرش که نمی‌توانست در سفر مکه همراهش باشد، همراهش بروم. این موضوع نتیجه همان انعطاف‌ است که من در ابتدای حرف‌هایم گفتم. شما اگر انعطاف داشته باشید طیف‌های مختلفی با شما دوست خواهند بود. شاید من اگر این انعطاف را نداشتم، هیچ‌وقت در کتابخانه با این دوستم دوست نمی‌شدم. در سال‌های بعد از دبیرستان، به کتابخانه‌ای در پارک شکوفه میدان شهدا می‌رفتم و درس می‌خواندم. از رشته‌های مختلف تجربی، انسانی و ریاضی‌فیزیک برای درس خواندن به آنجا می‌آمدند. ما آنجا با هم دوست شدیم و اصولا این ارتباط دوستی خیلی به دردمان خورد چون هر کدام از آنها در یک دانشگاه قبول شدند و بعد از دانشگاه ارتباط‌مان را نگه داشتیم.

این دوست من رفته بود در خودروسازی و هم او باعث شده بود که من، با اینکه رشته‌ام چیز دیگری بود به خودروسازی بروم و درآنجا کار کنم. بعد که از خودروسازی بیرون آمدم و برای خودم کار کردم و آن ماجرا پیش آمد، دوستم زنگ زد و گفت برویم مکه. اول گفتم نه. بعد رفتم، شاید به این خاطر که دنبال آرامش بودم. خیلی به من فشار آمده بود و شاید در آن لحظه خیلی فکر نمی‌کردم که اگر بروم نتیجه خاصی می‌گیرم. بیشتر به این فکر می‌کردم که اگر بروم دو هفته از این هیاهو فاصله می‌گیرم. در محاوره‌ها و گفت‌وگوهایمان شنیده بودم اولین بار که به مکه بروی خداوند حاجتت را می‌دهد. من به این مسئله فکر نمی‌کردم. به این فکر می‌کردم که هم آرامش داشته باشم و هم از این فضای هیاهو فاصله بگیرم و با خداوند راحت تر گفت‌وگو کنم. در آن مدت که در مسجدالنبی و مسجدالحرام بودم با تیم همراه با جایی نمی‌رفتم. فقط قرآن و نماز می‌خواندم و از کلام خداوند به خیلی از نکات می‌رسیدم. می‌دیدم که خداوند چقدر در قرآن به خدمت به خلق سفارش کرده. در مورد خیلی از موضوعات حالت نصیحت‌گونه دارد و توصیه کرده و گفته که این برای شما بهتر است، اما وقتی در مورد حق‌الناس صحبت کرده، در آیات بعدی همه‌اش وعده آتش جهنم داده است. زمانی که در روز آخر، آخرین گفت‌وگوهایم را با خداوند می‌کردم، به این فکر می‌کردم که چطور می‌توانم مراتب شکرگذاری‌ام را از خداوند در ازای پاسخ به این حوائجم نشان دهم، به این نتیجه رسیدم که راهی را برای خدمت به خلق پیدا کنم. آن موقع به این فکر نمی‌کردم که یک روز می‌توانم یک موسسه بزرگ بزنم که بتواند در حد ملی فعالیت کند. آن موقع فکر می‌کردم که شاید بتوانم از حدود پنجاه تا صد بچه حمایت کنم.

 

رفتم پیش بیشترین طلبکارم

سال 81 و دو بود که  اوج بدهکاری من بود. حول و حوش سی میلیون تومان بدهکار بودم و این بدهکاری را تا سال هشتاد و سه با خودم کشیده بودم. وقتی از سفر حج برگشتم، از لحاظ قلبی اعتماد به نفس خوبی پیدا کردم و رفتم پیش کسی که از او می‌ترسیدم. شما آدمی را که در دوران گرفتاری روز و شب به شما زنگ می‌زند را دوست ندارید ببینید اما من با حالت اطمینان خاصی خطرش را پذیرفتم و پیش او رفتم. ممکن بود یک مامور بیاورد و همانجا مرا به زندان ببرد. رفتم با ایشان صحبت کردم.
مشکل بدهکاری من سه سال طول کشیده بود و شاید خیلی‌ها وقتی در این شرایط قرار بگیرند دست به تخلف بزنند اما من به خدا توکل کردم و صبر کردم. صبوری، سعه صدر و امیدوار بودن و تحت‌ هیچ شرایطی تخلف نکردن نتیجه تربیت است.


وقتی دعا می‌کنید، خلوصی لازم دارد که خداوند به آن دعای شما پاسخ بدهد. خلاصه آنکه وقتی از سفر برگشتم، نزد کسی رفتم که بیشترین طلبکاری را از من داشت و خیلی اذیتم کرده بود. برای ایشان شرایطم را توضیح دادم و گفتم الان خیلی محکم‌تر شدم، تلاش می‌کنم و پول شما را تهیه می‌کنم. خیلی عجیب بود که لاشه چکم را به من برگرداند و گفت برو یک سال دیگر بیا پولت را پرداخت کن. بعد از من پرسید الان می‌خواهی چکار کنی؟ گفتم می‌روم فکر می‌کنم. شاید همان کار قبلی‌ام را مجددا شروع کنم و شاید هم بخواهم یک کار جدید را شروع کنم. گفت دفتر داری؟ گفتم نه. گفت بیا یکی از دفاتری را که من مبله و آماده دارم بردار. من رفتم یکی از شیک‌ترین دفاترش را برداشتم و کلیدش را به من داد. یعنی وقتی از دفترشان بیرون می‌آمدم، ‌لاشه چکم را داشتم با یک سال فرصت به اضافه کلید دفتری که مبله بود و حتی نیاز نبود که من یک مداد بخرم. یک سال هم مهلت داشتم که در آن دفتر کار کنم و سر یک سال اجاره‌اش و بدهکاری‌اش را یک جا پرداخت کنم.


این آدم، آدم بداخلاقی بود و با خشونتی که از ایشان سراغ داشتم تعجب کردم که در آن لحظه چرا چنین اطمینانی به من کرد. بعضی وقت‌‌ها آدم‌ها رفتارهایی می‌کنند که شاید دست خودشان نیست. بعد از یک سال که من بدهکاری و اجاره یک سال ایشان را پرداخت کردم دیگر فرصت همکاری مجدد را پیدا نکردیم.


من و همسرم هر دو تقریبا مال باخته بودیم

در آن یک سال زندگی آینده‌ام را ساختم. نزد مدیری که می‌شناختم رفتم تا از ایشان یک وام قرض‌الحسنه بگیرم تا حداقل مبلغی را در دست داشته باشم. وقتی به آنجا رفتم یکی از دوستانش مهمانش بود. ما با هم آشنا شدیم و آن مدیر موجبات ازدواج ما را فراهم کرد. همسرم هم به نوعی تجربیاتش مثل من بود. او هم در کار تجارت بود ولی دچار مشکل شده بود.

هر دو تقریبا مال باخته بودیم با یک سری از تجربیات که قرار شده بود با هم کار کنیم. یک نکته مهم این بود که او نداشته‌های مرا داشت و من هم نداشته‌های او را داشتم. یعنی ما همدیگر را تکمیل می‌کردیم. من پشتکارم خیلی مثال‌زدنی بود ولی پشتکار شوهرم کم بود. او در فن مذاکره قوی بود اما من شاید در این کار به قدرت او نبودم. اینها باعث می‌شد که ما همدیگر را تکمیل کنیم. یکی از درخواست‌هایی که من برای خداوند نوشته بودم همسر خوب و صالح و شایسته بود که او تمام این ویژگی‌ها را داشت. کار ما با هم به نتیجه رسید و ما توانستیم در کارمعدن و صادرات و سود سرشاری که از آن به دست آمد و تاسیس موسسه و همه چیز، خدا را شکر موفق باشیم.

 

شش میلیارد احتیاج داشتیم و ششصد هزار تومان پول
زمانی که با همسرم آشنا شدم، به اداره ثبت شرکت‌ها رفتیم و مدارک گرفتیم و شرکت را ثبت کردیم. من بودم، همسرم بود و دو شریک چینی داشتیم. یک شرکت چهار نفره به نام شرکت سپهر آسیا را تاسیس کردیم که الان دیگر بزرگ شده است. شروع کردیم با چین وارد کسب و کارهای مختلف شدیم و شاید هشت ماه از سال را روی این مطالعات متمرکز شدیم و نتیجه‌ای هم نداشت. البته این بار در کنار همسرم بودم که یک امیدواری و دلگرمی به ما می‌داد و این باعث می‌شد که آن سختی‌ها را راحت‌تر تحمل کنیم.

یک روز یک فکس به دفتر ما آمد و از ما درخواست سنگ آهن کردند. ما آن فکس را دور ریختیم. وقتی این ماجرا چند بار اتفاق افتاد بایگانی‌اش کردیم. در این بین به فردی برخورد کردیم که سنگ آهن داشت و نمی‌توانست آن را بفروشد. همه چیز ردیف شده بود. ما با آن فرد یک رابطه برنده برنده را برقرار کردیم که چندین جلسه طول کشید تا ما طرف مقابل‌مان را متقاعد کنیم که به ما با چک دو ماهه جنس بدهد. پولی که ما لازم داشتیم چهار میلیارد تومان بود این کالا برای آنکه به چین برسد حدود شش میلیارد پول می‌خواست و ما فقط شش‌صدهزار تومان پول داشتیم. ما با فن مذاکره و چک دادن به پیمانکار، چک دادن به انباردار بندرعباس، Lc باز کردن از طریق چین و مراحل دیگر کالا را سالم به چین رساندیم. آنالیزی که با آن قرارداد بسته بودیم شصت و یک درصد بود اما آنجا آنالیز شصت و سه درصد اندازه‌گیری شد و ما مشمول پاداش هم شدیم. یعنی هم سود کار تجاری‌مان را گرفتیم و هم پاداش آن را.

 

باید طرف مقابلت را متقاعد کنی
ما ریسک بزرگی کردیم و خدا کمک‌مان کرد. خواست خداوند درست اما خود انسان‌ها هم باید ابزار کارشان را فراهم کنند. شما باید بتوانید در طی مذاکره طرف متقابل‌تان را متقاعد کنید که به شما اعتماد کند هر چند که پیشینه شما را هم نمی‌شناسد. ما آن کس را که این سنگ آهن را داشت یک هفته بود که دیده بودیم و این آشنایی یک هفته‌ای منجر به آن ریسک بزرگ شد.


تو اگر بتوانی از الفاظ، عبارات، کلمات و جملاتی استفاده کنی که طرف متقابل‌ات را متقاعد کنی، برده‌ای. طرف مقابل شما ممکن است معدن‌کار خیلی قدرتمندی باشد ولی تاجر قوی‌ای نباشد اما تو تاجر قوی‌ای هستی ولی سرمایه‌ نداری. این همان چیزی است که گفتم: نداشته‌های همدیگر را تکمیل کردن و به یک توافق مشترک رسیدن.


آدم‌ها هم متضادتند. شما یک بار به یک آدم تنگ‌نظری برخورد می‌کنید که سر یک میلیون تومان هم نمی‌تواند ریسک کند اما در همین دنیایی که آن آدم دارد زندگی می‌کند، آدم‌هایی هستند که چهار میلیارد برایش پولی نیست. اینکه خداوند آدمی را سر راهتان بگذارد که چهار میلیارد تومان ریسک برایش راحت باشد، حکمت دارد. دارایی خداوند خیلی وسیع است و این دارایی دست آدم‌هاست.وقتی شما اهداف‌تان را می‌نویسید، انگار به کائنات دستور می‌دهید. شاید به همین دلیل است که خداوند در قرآن به قلم قسم یاد کرده است.

 

حالا هفت شرکت هولدینگ مواد معدنی داریم
وقتی از چین برگشتیم، خیلی زود پول همه را دادیم و این باعث اعتبار ما شد. وقتی شما به تعهدات‌تان عمل می‌کنید برایتان اعتبار به همراه می‌آورد و این اعتبار باعث ماندگاری شما در بازار کار می‌شود. وقتی اعتبار دارید، طرف برای بار دوم هم از شما پول نمی‌گیرد و این بار شاید از شما چک هم نگیرد. ما با سود این سفر بدهی‌های شخصی مرا هم دادیم و یک چهارمی را هم که برای مهرآفرین در نظر گرفته بودم، کنار گذاشتم و مهرآفرین را تاسیس کردیم.

ما در کار معدن ماندیم. ما الان هفت شرکت هولدینگ مواد معدنی داریم که پروانه بهره‌برداری سه معدن را گرفته‌ایم و چهارتای دیگر هم در حال راه‌اندازی است. اینها را استخراج می‌کنیم و بهره‌برداری می‌کنیم و حملش می‌کنیم به بندرعباس و آنجا دپوسازی کنیم و کلیه مراحل را خودمان انجام می‌دهیم. بنابراین شرکت‌های ما بزرگ و پرسنل ما زیاد شده‌اند. الان بالای سیصدنفر در این شرکت‌ها کار می‌کنند و این غیر از کاری است که برای پیمانکاران ایجاد می‌کنیم. الان در روز شاید بالای پنجاه نفر راننده کامیون از یکی از معادن بار حمل می‌کنند و برای آنها کارآفرینی شده است.

 

باید بتوانم یک همسر و مادر خوب باشم
همسرم از دانشگاه جندی‌شاپور اهواز لیسانس عمران و فوق‌لیسانس معماری دارد و من لیسانس مدیریت خدمات بهداشت و فوق‌لیسانس بازرگانی دارم. من همیشه به همسرم احترام می‌گذارم چون معتقدم باید مواظب غرور مردها بود. من حتی در تخصیص جا، همیشه بهترین‌ جاها را برای همسرم در نظر می‌گیرم. الان از نظر دفتر کار و شکل ظاهری آن، دفتر او از دفتر من خیلی مجهزتر و بزرگ‌تر است خودم خواستم اینطوری باشد. خانم‌های ما باید به این مسئله توجه کنند. ما هر چقدر هم تاجر و مدیر موفقی باشیم، مهم‌ترین نقش ما، نقش حفظ خانواده است. اگر ما نتوانیم نقش یک مادر و همسر خوب را ایفا بکنیم، اگر تمام آن موفقیت‌های تجاری را داشته باشیم، به نظر من افتخاری نیست. وقتی افتخار است که شما در کنار آنها بتوانی یک همسر و مادر خوب باشی. در بحث همسرداری، توجه به غرور مرد خیلی مهم است.

خیلی در اطرافم دیده‌ام که زن‌ها تا به یک جایگاهی می‌رسند، مردها را تحقیر می‌کنند. اگر غرور یک مرد را بشکنید بزرگ‌ترین آسیب را به او زده‌اید. مثلا من خیلی دوست داشتم که امسال اقدام کنم برای کاندیداتوری مجلس. شرایطش را هم داشتم. من در انتخابات هیات نمایندگان اتاق بازرگانی شرکت کردم و موفق شدم وارد اتاق بازرگانی -که پارلمان بخش خصوصی است- بشوم. رای بالا هم آوردم اما در مورد مجلس احساس کردم همسرم راضی نیست. تمام اسباب نمایندگی فراهم بود و خیلی هم دوست داشتم که وارد مجلس شوم و در خصوص حقوق کودکان کار کنم و می‌دانستم هم از دستم برمی‌آید.

دوست داشتم نقش موثری در احقاق حق، حقوق زنان و کودکان در ایران داشته باشم. خیلی‌ها از جاهای مهم آمدند به من پیشنهاد دادند که بیایید در لیست ما قرار بگیرید اما من چون دیدم همسرم مخالف است،‌ قبول نکردم. با این حال با ایشان گفت‌وگو و متقاعدش کردم که برای چهار سال دیگر شرکت کنم. برایم خانواده در اولویت بالاتر بود و هست. بارهای دیگر هم اتفاق افتاده که به خاطر خانواده از خواسته‌هایم گذشته‌ام.

 

زنان در مقایسه با مردان کمی دیرتر به مقصد می‌رسند
من موانع پیش‌ پای کسب و کار زنان را برشمرده‌ام. ما یک سری موانع فرهنگی داریم، مثل برخورد خانواده‌ها با کسب و کار مستقل زنان. در این مقطع شاید همسر من به همین خاطر از رفتن من به مجلس واهمه داشته باشد. من این را درک کردم و از این خواسته‌ام منصرف شدم. با این حال دارم تلاش می‌کنم اطمینانش را جلب کنم که با رفتن من به مجلس اتفاق خاصی برای امنیت خانواده نمی‌افتد.

من همیشه گفته‌ام زنان در مقایسه با مردان کمی دیرتر به مقصد می‌رسند چون شرایط مسابقه زن و مرد یکسان نیست. مردها را با آفرین و ان‌شاءالها و ماشاءالهن بدرقه می‌کنند و زن‌ها را با اما و اگر و چرا. جلوی زن‌ها همیشه موانعی وجود دارد و آنها باید از روی این موانع بپرند تا به آن موفقیت برسند. بنابراین مردها زودتر به نقطه پایان می‌رسند. زن‌ها می‌رسند اما دیرتر و خسته‌تر. بنابراین آن مدال موفقیت باید به گردن خانم‌ها انداخته شود. در اتاق بازرگانی ایران هجده کمیسیون وجود دارد و در هفده کمیسیون مرد رئیس است و تنها من هستم که خانم هستم و رئیس یکی از کمیسیون‌ها هستم. آن هفده نفر هیچ‌کدام با مشکلاتی که من مواجه هستم، مواجه نیستند، چون مردند. به لحاظ فرهنگی مدیریت مرد را بر این کمیسیون‌ها پذیرفته‌اند اما چون اعضای کمیسیون من مدیریت یک زن را نپذیرفته‌اند، در مقابلش مقابله می‌کنند.

جلسات من را شروع نشده خراب می‌کنند در صورتی که جلسات کمیسیون‌های دیگر روال عادی و طبیعی خودش را طی می‌کند. مثل بچه‌ی تنبل که می‌خواهد معلمش را اذیت کند، جلویش پوست موز می‌اندازد، همین رفتار را با من می‌کنند. آنهایی که به من رای مخالف دادند، سعی می‌کنند مرا خسته کنند تا پایم را روی پوست موز بگذارم و بعد بروم استعفا کنم. حالا اگر من به هدف‌هایی که دارم برسم و مدیرهایی که در کمیسیون‌های دیگر هستند هم برسند، نمی‌شود ما را با هم مقایسه کرد چون زیرپای آنها کسی پوست موز نمی‌اندازد.

 

***
بعضی از زن‌ها مشکل رفاه زندگی و بیکاری دارند و من این را در خیلی از خانم‌ها می‌بینم اما اگر سرتان خیلی شلوغ باشد، فرصت فکر کردن به پرده وماشین و مدل‌ خانه نمی‌کنید و این اهداف، اهداف خیلی کوچک پیش پا افتاده می‌شوند. آن وقت دنبال هدف‌های بزرگتری هستید که روح‌تان را راضی کند. من هیچ وقت فرصت پرداختن به مسائل مبتلابه بسیاری از خانم‌ها را ندارم. حتی یک وقت‌هایی دلم لک می‌زند که دست بچه‌ام را بگیرم و او را به پارک ببرم و او را سوار تاب کنم اما این فرصت هیچ وقت به دست نمی‌آید. به سختی می‌توانم به جلسات مهدکودک که مادرها را دعوت می‌کنند بروم. من یک دختر دارم که چهار ساله است.

 

مهرآفرین
دریای تجارت تلاطم و توفان و به هم‌ریختگی دارد. اینکه بتوانی از این دریا جان سالم به در ببری، نیازمند امواجی است که افراد نیازمند، در قالب دعا به سمتت پرتاب می‌کنند. ما هم خیلی وقت‌ها در شرایط بحران افتادیم، رقم‌های زیادی بدهکار شدیم و معلوم نبود در آینده چه وضعی پیش بیاید، اما شاید دعاهای این بچه‌ها که یک چهارم سود شرکت‌های ما به آنها می‌رسد، به داد ما رسید. ما از همان اول همیشه یک چهارم سود را برای مهرآفرین کنار گذاشته‌ایم.


به خاطر عشقم به خداوند برای اسم‌گذاری روی موسسه خیریه‌ام، دنبال اسمی از اسماء خداوند می‌گشتم و به مهرآفرین رسیدم. خداوند مظهر عشق است و مهر از آن نشأت می‌گیرد و آفریننده مهر خداوند است. ما مهرآفرینی را باید از او یاد بگیریم. وقتی برای ثبت این اسم به اداره ثبت رفتم گفتند باید دوسیلاب دیگر هم به آن اضافه کنید که «پناه عصر» را هم به آن اضافه کردم. فکر می‌کنیم معنی «مهرآفرین پناه عصر» این است: خداوند پناه انسان‌ها در همه دوران‌هاست. امیدوارم خداوند خودش همیشه از این نام و پناهگاه محافظت کند تا همیشه حضور داشته باشد و به انسان‌های نیازمند خدمات‌رسانی کند. طیفش تا زمانی که من هستم ممکن است کودکان بدسرپرست باشد و ان‌شاءالله روزی برسد که ما کودک بدسرپرست نداشته باشیم و این مجموعه بتواند نیاز دیگری از بخشی از جامعه را پاسخ بدهد. به همین خاطر شعار موسسه را گذاشته‌ام «رسیدن به روزی که هیچ یک از انسان‌ها احساس درماندگی و تنهایی نکنند».

الان 4500 نفر تحت‌پوشش این موسسه هستند و خدمات معیشتی از خوراک و پوشاک می‌گیرند و همین‌طور خدمات درمان، خدمات مشاور روانشناسی، ‌مشاور حقوقی و عمده ماموریت ما هم آموزش است. ما همه این کارها را می‌کنیم تا به آموزش برسیم. کوپنی که از خانواده‌ها برای ارائه تسهیلات دریافت می‌کنیم، کارنامه تحصیلی بچه‌هاست. سعی می‌کنیم بعد از دو سال همه مادران را خودگردان و برایشان اشتغال‌زایی کنیم.


الان ما در تهران، استان سیستان و بلوچستان، کرمان، هرمزگان، مرکزی، خراسان جنوبی و تبریز دفتر داریم. ایده‌ام هم این بود که ما وقتی داریم از معادن یک منطقه بهره‌برداری می‌کنیم، قطعا باید بخشی از منافع آن به مردم منطقه برسد و چه بهتر که نیازمندان آن منطقه برسد. با این تفکر کرمان را انتخاب کردم و بعد در رفت و آمدهایم به بندرعباس متوجه مناطق فقیرنشین آنجا شدم. الان عادت دارم به هر شهری که می‌روم سراغ محله فقیرنشین آن را هم می‌گیرم و به آنجا سرمی‌زنم و انگیزه پیدا می‌کنم که در آنجا ساختمان بسازم و بعد که ساختمان مهرآفرین را ساختم نفراتی را جذب کار می‌کنم.


الان در مهرآفرین پنجاه و دو نفر شاغل هستند که محل تامین حقوق‌شان از محل شرکت بازرگانی است. دویست نفر یاور افتخاری هم داریم که کمک حضوری می‌کنند متخصصات و پزشکانی هستند که تخصص‌شان را در اختیار می‌گذارند و وکلایی که پرونده رایگان وکالتی می‌گیرند.

زمانی که مهرآفرین را تاسیس کردم، یک موسسه بود. تا اواخر سال 87 همه هزینه‌های این موسسه را خودم می‌دادم و یک ریال هم کمک خارجی نداشتم اما در سال 87 که به بحران‌های اقتصادی برخورد کردیم، به این فکر افتادم که این موسسه را به NGO تبدیل کنم چون معتقد بودم معضلات اجتماعی، راه‌حل‌های اجتماعی می‌خواهد. برای درگیر کردن مردم احتیاج به یک چهره آشنا داشتم و این چهره را باید از هنرپیشه‌های آشنا انتخاب می‌کردم چون مردم نشان داده‌اند آرتیست‌ها را بیشتر از چهره‌های دیگر دوست دارند. از بین چهره‌های هنری، چهره مهربان و مادرانه‌ای که به موضوع ما نزدیک بود، خانم معتمدآریاست. به ایشان پیشنهاد دادم و ایشان پذیرفتند و سفیر شدند که این باعث شد که ما جمع زیادی را به این موسسه اضافه کنیم.همسرم همیشه حمایتگر من بود.

 

 

کارآفرین چیزی که نیست را به وجود می‌آورد
وقتی که سیستم درست کرده باشید، احتیاجی نیست که خودتان همیشه حضور داشته باشید چون سیستم کارتان را اداره می‌کنند، مدیران اداره‌کنندگان خوبی برای سیستمی که وجود دارد هستند اما کارآفرین چیزی که نیست را به وجود می‌آورد. شاید یک مدیر نتواند مهرآفرین ایجاد کند. مهرآفرین و سپهر آسیا را کارآفرین به وجود می‌آورد اما ادامه را مدیران می‌توانند اداره کنند.

 

فاطمه دانشور، متولد سال ۵۳، مدیر عامل و موسس شرکت سپهر آسیا است. او عضو هیأت نمایندگان اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران و بنیانگذار مؤسسه نیکوکاری مهرآفرین است.

داستان زندگی و تلاش‌های دانشور می‌تواند برای هر زن ایرانی سرمشق باشد. او زمانی که تنها ۲۷ سال داشت بدون سرمایه مالی زیاد و با پشتکار فراوان، کسب و کار شخصی خودش را شروع کرد. بزرگ‌ترین سرمایه دانشور جسارت و روابط عمومی بالایش بود. او لیسانس مدیریت خدمات بهداشتی دارد و فوق‌لیسانس مدیریت. اما داشتن مدرک فوق‌لیسانس و یک کار تمام وقت در یک شرکت دولتی با تمام مزایای آن آخرین خواسته دانشور نبود. این


کارآفرین با بلند پروازی‌ که داشت تصمیم گرفت از کارش در شرکت ایران‌خودرو که خیلی‌ها آرزوی چنین موقعیت شغلی را دارند استعفا دهد که کسب و کار خودش را راه‌اندازی کند این بود که با سرمایه دو سه میلیونی که از چند سال کارمندی جمع کرده بود و با کمک یکی از دوستانش وارد حوزه واردات و صادرات اسباب‌بازی شد. اما در این کار شکست خورد. خودش می‌گوید: «شرایط طوری بود که من ۱۲طلبکار داشتم  که هر روز با من تماس می‌گرفتند و خانواده‌ام از این جریان خبر نداشتند.» در این شرایط دانشور کاملا اتفاقی و با هزینه یکی از دوستانش راهی سفر حج شد. می‌گوید: «این سفر باعث شد که خدا را نزدیک‌تر از همیشه به خود احساس کنم و روز آخری که قصد برگشت به تهران را داشتیم فهرستی را که ۴۰ خواسته و آرزوی خود را در آن نوشته بودم از خدا خواستم.

از این همه خواسته خود در درگاه خداوند شرمنده شدم و همان جا از او خواستم تا مشکلاتم حل شود و به ازای آن یک چهارم از درآمد خود را صرف امور خیریه کنم. این شد که هسته اولیه موسسه مهرآفرین شکل گرفت.» بعد از این سفر او سراغ یکی از طلبکاران خود که به ظاهر هم آدم خشنی بود می‌رود و در کمال ناباوری می‌بیند که این فرد علاوه بر این که تمام چک‌هایش را پس می‌دهد کلید یک شرکت مبله را هم به او می‌دهد تا هر وقت پول درآورد بدهی خود را پس بدهد.

دانشور بعد از ازدواج با مردی که مانند او در کارش شکست خورده بود، شرکت بازرگانی سپهر آسیا را تاسیس کرد. او و همسرش تمام کالاها را در حوزه واردات و صادرات پوشش می‌دادند. در این باره می‌گوید: «بالاخره توانستم این انگیزه را در همسرم ایجاد کنم که به طور مشترک شرکتی ثبت نموده و کار تجارت انجام دهیم. خودم پیش قدم شدم و یک دفتر مبله در خیابان میرزای شیرازی اجاره کردم و مبلغ ۲۰ میلیون تومان وام گرفتم و با این کار همسرم غافگیر شد. وقتی دید در این کار مصمم هستم موافقت نمود و تصمیم گرفتیم با هم و در کنار هم حرکت کنیم.»

سال ۸۲ و ۸۳ دانشور و همسرش سخت کار می‌کردند آنها ساعت ۸ صبح به شرکت می‌رفتند و تا ۱۱ شب کار می‌کردند. «کارمندان ساعت ۵ تعطیل می‌شدند و ما از ساعت ۵ تا ۱۱ شب جلسات پی‌درپی با افراد خارجی داشتیم.» آنها درمورد موضوعاتی مثل واردات ماشین‌آلات مواد معدنی، نخ و پارچه، پوشاک، ابزار و یراق مطالعه می‌کردند و در نمایشگاه‌های خارجی حاضر می‌شدند و از خطوط تولید کارخانه‌های خارجی بازدید می‌کردند. «دوستان خوب چینی پیدا کردیم، آنها را فعال کردیم. ولی هربار خواستیم در ایران برای هر کدام از این موضوعات قراردادی ببندیم و شروع به فعالیت عملی کنیم با مشکل مواجه می‌شدیم. آن هم به علت رفتار تجاری غلط ایرانیان بود. مثلاً به دروغ می‌گفتند ما این دستگاه‌ها و یا خط تولید با این مشخصات را می‌خواهیم، قرارداد هم می‌بستند ولی موقع گشایش L/C مشخص می‌شد طرف مقابل فقط قصد گرفتن اطلاعات داشته و دیگر هیچ. ما فقط زمان از دست می‌دادیم. این وضعیت به کرات تکرار می‌شد.»

بعد از دو سال ضرر و زیان، دانشور و همسرش با مطالعه روی اقلام صادراتی متوجه شدند که بحث صادرات مواد معدنی در ایران جای کار دارد. معدن‌داری یکی از مشاغل سخت، پر ریسک و پر هزینه‌ است. آن زمان معدن‌داران با مشکلات تکنیکی زیادی از نظر کیفیت، کمیت و برنامه زمان‌بندی تولید مواجه بودند و با وضعیت تولید آنها نمی‌شد بر روی صادرات آن برنامه‌ریزی کرد. معدن‌داران به دلیل کم سوادی و بومی بودن نمی‌دانستند که برای صادرات طبق قراردادهای بین‌المللی کالا باید با مشخصات قرارداد با تناژ مشخص و در زمان‌بندی منظم تحویل گردد. «مجبور شدیم خود را وارد مباحث تولید کنیم و برنامه تولید، سرمایه گذاری مالی و حمل و نقل یکی از این معادن را با توافق معدن دار به عهده گرفتیم موارد فوق پس از ۶ ماه سفر و هزینه کردن به بیابان‌های استان کرمان اتفاق افتاد.»

بالاخره اولین تجربه صادرات شرکت سپهرآسیا دی‌ماه ۱۳۸۴ اتفاق افتاد که بسیار موفق بود و شرکت سپهرآسیا یک شرکت تجاری معدنی شد که تولیدکننده موادمعدنی هم بود. سپهرآسیا درحال حاضر ۳ معدن فعال در استان‌های کرمان، زنجان و سمنان دارد. امتیاز بارز معدن نسبت به کارخانجات صنعتی و کشاورزی می‌تواند این باشد که بیشتر معادن قابل بهره‌برداری در مناطق جنوبی و مرکزی ایران قرار گرفته‌اند که معمولاً به دور از خدمات و نیازهای اولیه واحدهای صنعتی و کشاورزی‌اند مانند آب، برق، گاز و جاده. فعال نمودن این معادن تأثیر به سزایی در رفع مشکلات اقتصادی، اجتماعی و حتی امنیتی جمعیت آن منطقه دارد معدن و بهره‌برداری از آن یکی از موارد بارز اشتغالزایی و کارآفرینی در مناطق محروم است. «ما در سه معدن فعال خود که بزرگترین آن در استان کرمان واقع است به‌طور مستقیم ۱۰۰ نفر و غیرمستقیم مانند پیمانکاران تولید، حمل و نقل سیب‌زمینی برای بیش از ۵۰۰ نفر کارآفرینی کرده‌ایم که البته قسمت استخراج، تولید و فرآوری ماده معدنی است و دپارتمان صادرات و بازرگانی شرکت به عنوان یک واحد مجزا ۱۶ نفر نیروی متخصص مشغول به کار هستند.»

دانشور با اولین سود فعالیت‌هایش عهدی را که با خدا بسته بود انجام داد و این‌گونه بود که موسسه مهرآفرین تاسیس شد. مدتی بعد پدر او فوت کرد و دانشور با خرید حق الارث وارثان خانه پدری‌اش را به این کار اختصاص داد. «در مناطق محروم شعبه زدم و همسرم در این راه خیلی به من کمک کرد. شعباتی در بندرعباس، کرمان، سیرجان، خرم‌آباد، تبریز و مشهد زدیم. ماموریت خودم را در موسسه مهرآفرین به حمایت و توانمندسازی کودکان بد والدین یا بد سرپرست و مادران آنها قرار دادم.»

عوامل موفقیت این کارآفرین از نظر فاطمه دانشور :

  1. اتکاء و توکل بر خدا
  2. پشتکار و تلاش خستگی ناپذیر و هوش همراه با هدفدار بودن و مطالعه قبل از اقدام
  3. ایجاد انگیزه کار و فعالیت در همسر و همراه نمودن وی با خود و حفظ آرامش در خانواده
  4. رشته تحصیلی مدیریت بازرگانی و فعال بودن در دوران تحصیل دانشگاهی، همزمان با تحصیل کار می کردم و بسیار مطالعات غیردرسی داشتم.
  5. تجربیات متنوع و بسیار درخصوص تجارت خرد و کلان
  6. ریسک پذیری بالا و جسارت
  7. استفاده از نیروها و پتانسیل‌های حول و حوش و اطراف
  8. امید و نهراسیدن از شکست
  9. فکر و اندیشه مثبت و خلاقیت داشتن

می‌توانم بگویم پول نقش چندانی ندارد چون من بدون سرمایه و با رقم منفی شروع کردم، ایمان دارم سرمایه اصلی در وجود خود انسان است و آن قدرت اندیشه است. این را هم در پایان بگویم همیشه در هر رشته‌ای یک فرد موفق باید بخواهد که بهترین باشد.

 

گرد آورنده : محمد افلاکی

احد عظیم زاده هستم، موفق ترین «بیزینس من» فرش دستباف در دنیا.

احد عظیم زاده هستم، موفق ترین «بیزینس من» فرش دستباف در دنیا.


در این نقل قول تردید نتوان کرد. او چنان با قاطعیت از کار و تجارت خودش دفاع می کند که ناخودآگاه مخاطب را به این واقعیت می رساند که فرش عظیم زاده در عرصه تجارت یک استثناء است.

اگر نخستین سال های زندگی مشقت بار این تاجر فرش را در نظر بگیریم و آن را با موقعیت کنونی اش قیاس کنیم، شگفت زده خواهیم شد. کسی که در هفت سالگی و از همان روز اول مدرسه، مجبور می شود پشت دار قالی بنشیند، اکنون با اتکا به خلاقیت و کار طاقت فرسای خودش، یکی از بزرگ ترین تاجران فرش در دنیا است و به قول خودش هربار که برای خرید به بازار تبریز می رود، این بازار را تکان می دهد.آن هم در هنگامه ای که بحران در تار و پود تولید و تجارت فرش دستباف ایران تنیده شده و آمار رسمی دال بر کاهش 33درصدی صادرات این محصول ملی در ماه اول سال جاری است.
متن گفت وگو با احد عظیم زاده را بخوانید.
آقای عظیم زاده! چند سالی است که بحران فرش دستباف ایران را به گردن مدیریت غیرعلمی در داخل و فرصت طلبی رقبا در خارج می اندازند. واقعا از نظر جنابعالی چرا تولید و صادرات فرش دستباف ایرانی با آن قدمت و اصالت و ابهت به این حال و روز افتاده که قدرت رقابت با تولیدات باسمه ای پاکستان را هم از دست داده است؟
پیش از انقلاب 68درصد بازار های جهانی فرش در اختیار ایران بود. در حال حاضر سهم کشورمان از این بازار 22درصد است.
به نظر من تولید فرش دستباف نه تنها افت نکرده، بلکه به لحاظ کمیت و کیفیت رشد هم داشته است. اما چرا برخی کشور ها با سابقه صدسال تولید فرش دستباف، گوی رقابت را از ایران که سابقه ای 3هزار ساله دارد، ربوده اند؟ این روند چند دلیل دارد که یکی از آن دلایل، فرصت طلبی رقبای خارجی است. از این نکته غافل نباشیم که فرش تولیدی رقبای ما هنوز در بازار های جهانی امتحان پس نداده است. همه می دانند که فرش دستباف ایرانی اعتبار جهانی دارد. در موزه های مشهور دنیا، هر قطعه فرش ایرانی از 5 تا 30میلیون دلار قیمت دارد. بنابراین از برلیان، مرغوب تر و گران تر است. اما آیا بازاریابی های ما که عمدتا از سوی کارشناسان دولتی صورت می گیرد، حرفه ای و جامع است؟ من می گویم نه. چون کارشناسان دولتی، تجربه این کار را ندارند. چیز هایی در دانشگاه خوانده اند که بعضا با واقعیت ها تناسب ندارد. نه اطلاعات کامل در زمینه فرش ایران دارند و نه بازار ها را به خوبی می شناسند. در نتیجه برخی اوقات فقط پیشنهاد های غلط می دهند و به این صنعت ملی آسیب هم می رسانند. بافندگان فرش با خون جگر تولید می کنند اما چون پای عرضه می لنگد نه آنها منتفع می شوند نه صادرکنندگان.
حدود 2میلیون و 400هزار نفر بافنده فرش داریم که یکی یکی دارند میدان را خالی می کنند و احتمالا برای کاریابی یا باید به سوی میادین پارس جنوبی بروند یا در حالت دیگر، به اعتیاد پناه ببرند. آیا این بازی با اقتصاد کشور نیست.
اما دولت مدعی است که از این صنعت حمایت می کند. مراکز مختلفی هم به همین منظور تاسیس شده حتی اخیرا طرح تبلیغات ماهواره ای فرش از طریق کانال های پربیننده خارجی مطرح گردیده و ظاهرا اعتبار کلانی هم به آن اختصاص داده شده است.
دولت چگونه حمایت می کند؟ تلویزیون ملی کشور که باید رسانه اصلی تبلیغات صنعت ملی فرش باشد، چه کار کرده است؟ معاون سابق سازمان توسعه تجارت، دو سال پیش رسما اعلام کرد که این سازمان 50درصد تبلیغات برون مرزی فرش ایران را از طریق شبکه «جام جم» تقبل می کند. شرکت فرش عظیم زاده در سال 1384، بیش از یک میلیارد و دویست میلیون تومان (بله تومان، نه ریال!) به تبلیغ داخلی فرش دستباف اختصاص داد. این کاری بود که خودم برحسب ضرورت برای شناخت این صنعت انجام دادم و انتظار یارانه هم از دولت نداشتم. اما از سوی دیگر، طبق صورتحساب صدا و سیما، در همان سال 780میلیون تومان تبلیغات برون مرزی داشته ام که علی الظاهر نصف آن را باید سازمان توسعه تجارت تقبل می کرد. اما از شما چه پنهان که بعد از هشت ماه دوندگی و گرفتاری های بوروکراسی اداری، قرار شد این سازمان فقط پرداخت 10درصد مبلغ کل صورتحساب «جام جم» را تقبل کند. یعنی 180میلیون تومان! خلاصه از این رقم هم 30میلیون تومان قرار است به صورت علی الحساب پرداخت شود و مابقی به بودجه سال آینده واگذار شده است که البته هنوز هیچ چیز معلوم نیست. آیا این است حمایت های دولتی؟ من تا کی می توانم از جیبم هزینه های هنگفت تبلیغات فرش ایرانی را بپردازم؟ حتی اگر دولت 50درصد هزینه تبلیغات را هم بپردازد باز بودجه تبلیغات داخلی و خارجی شرکت فرش عظیم زاده، بیش از یک میلیارد و 600میلیون تومان در سال 84 بوده است که فکر نمی کنم خود دولت هم این مقدار برای تبلیغ فرش ایرانی هزینه کرده باشد.
آیا این فرصت به شما داده شده که مستقیما درباره مسائل کار خود با مدیران ارشد وزارتخانه ارتباط برقرار کنید. شاید آنها واقعا از این ماجرا خبر ندارند.
خیر. تا به حال حتی یک جلسه رسمی در این خصوص برگزار نشده. الان چهار ماه است که تقاضای ملاقات با وزیر بازرگانی کرده ام اما هنوز موفق به دیدار ایشان نشده ام. من یک بازرگان موفق هستم و باید در وزارتخانه بازرگانی به رویم باز باشد، اما این طور نیست.
برگردیم به این نکته مهم که می گویند رقبا طرح های فرش ایرانی را سرقت کرده اند و با کپی از روی آنها، محصولات خود را به نام ایران صادر می کنند. آیا واقعا چنین است؟
بله، باید از مدت ها پیش، برای فرش ایرانی شناسنامه صادر می شد. ما در شرکت فرش عظیم زاده این کار را کرده ایم و فرش را با شناسنامه اش که حکم پاسپورت را دارد، صادر می کنیم. دکتر میرکاظمی، وزیر محترم بازرگانی از این ایده ما استقبال کرد و آن را ستود. با این وصف، دیگر نمی شود در بازار جهانی تقلب کرد.
در زمینه برگزاری نمایشگاه ها چه نظری دارید. آیا ساختار دولتی نمایشگاه در ایران، مقتضیات جهانی را دارد؟
شرکت سهامی فرش ایران که برگزار کننده اصلی نمایشگاه های تخصصی فرش در کشورمان است با این مقوله بیگانه است. نمایشگاهی که پارسال در تهران برگزار شد واقعا جای تاسف داشت و مایه آبروریزی بود، اگر این شرکت نمی تواند مجری نمایشگاهی خوبی باشد بهتر است از خیر آن بگذرد. متری 20هزار تومان سود می برند که چی؟ این حمایت از صادرکننده نیست. ظلم آشکار به او است. خدمات فاقد کیفیت به صادرکنندگان و مهمانان خارجی هم حکایتی دیگر دارد که مثل روز روشن است. سالن ها گرم است، کولر کار نمی کند، آسفالت و چمن محوطه های نمایشگاه درب و داغان است و… چرا در نمایشگاه های خارج از کشور همه چیز مرتب و منظم است و بهترین خدمات را به مهمانان و بازدیدکنندگان می دهند؟ به هرحال آنها می دانند که با برپا کردن چند غرفه، نمایشگاه برگزار نمی شود.
یک سوال دیگر، باتوجه به تجربه دیدار شما از نمایشگاه های خارجی و تعامل نزدیک با بازارهای جهانی بیشترین استقبال خریداران از کدام نوع فرش دستباف ایرانی صورت می گیرد؟
فرش تبریز. نه اینکه فکر کنید چون خودم تبریزی هستم، این ادعا رادارم. واقعیت همین است. فرش تبریز از نظر طراحی و رنگ آمیزی بسیار متنوع و خلاقانه است. فرش نائینی سال ها است که فقط پنج ، شش رنگ دارد. فرش اصفهان هم قبل از انقلاب، وضعیت بهتری داشت اما حالا افت کرده چون تنوع ندارد. جاهای دیگر هم، همین طور، متاسفانه تنوع تولید از بین رفته است.
گران ترین فرشی که تا به حال به مشتریان خارجی فروخته اید چقدر ارزش داشته؟
درست یادم نیست. من فرش یک میلیون تومانی فروخته ام. 200میلیون تومانی هم فروخته ام...
چندتا فروشگاه در ایران و خارج دارید؟
در تهران 2 فروشگاه بزرگ فرش دارم.
در توکیو هم انبار فرش دارم، در همین فروشگاه (جام جم) مرغوب ترین فرش ها و تابلوهای دستباف ایران را می توانید ببینید.
در بازارهای داخلی اوضاع چگونه است، فرش های نفیس چگونه قیمت گذاری می شوند، آیا معیار حرفه ای وجود دارد؟
در فروشگاه من همه فرش ها کدگذاری شده اند و قیمت های کارشناسی شده و مشخص دارند. طبق خرید، با سود منصفانه قیمت گذاری کرده ایم. تخفیف هم می دهیم، هم به مشتریان خارجی، هم به خریداران داخلی، یک مساله این است که قیمت فرش دستباف در بازار داخلی فقط تابع اراده فروشنده است. خارجی ها بارها به من گفته اند مثلا در فلان بازار، چون دیدند خارجی هستیم، قیمت ها را بالا بردند. درحالی که نباید این طور باشد. دلال ها، کمیسیون می گیرند و قیمت ها را بالا می برند.
شما خودتان این همه فرش های نفیس را از کجا خریداری می کنید؟
از جاهای مختلف. عمدتا از بازار تبریز. هر وقت به بازار تبریز می روم مثل این است که زلزله آمده باشد. سه، چهارمیلیارد تومان فرش می خرم و آن بازار را تکان می دهم.
چند تاجر فرش در ایران این قدر قدرت خرید دارند؟ خودم هم کارخانه دارم که 700کارگر و بافنده در آنجا کار می کنند. سال گذشته می خواستم با این صنعت خداحافظی کنم اما بعد به این نتیجه رسیدم که فقط «پول» کافی نیست. انسان آن است که مثل درخت سایه داشته باشد.
از خودتان بگویید و اینکه چه شد که تاجر فرش شدید آن هم به قول خودتان، موفق ترین تاجر فرش در دنیا.
زادگاه من روستای اسفنجان است در 20کیلومتری تبریز. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و همین مصیبت باعث شد که از پشت میز کلاس اول، یکراست بروم پشت دار قالی. هفت سال فرش بافتم. با فقر و رنج زیاد زندگی کردم و خرج و مخارج خانواده ام را تامین کردم. شب ها درس می خواندم و روزها کار می کردم. از چهارده سالگی به بعد، شدم فروشنده سیار فرش. از فروش هر فرش دستباف یک تومان دستم می آمد تا بعدها که انقلاب شد و رفتم سربازی. از خدمت نظام که برگشتم، چند سفر خارجه رفتم و توانستم مشتریانی قابل اطمینان دست وپا کنم و این آغاز فعالیت تجاری من بود. تا بعد که یک کارخانه در اسفنجان و یکی هم در تبریز راه اندازی کردم.
سرمایه را از کجا آوردید؟
خودم 20هزار تومان سرمایه داشتم. 20هزار تومان هم از یکی از بستگانم قرض کردم، 60هزار تومان هم وام بانکی گرفتم. خلاصه، ریسک کردم. من آدمی ریسک باز هستم، ریسک تجارت می کنم. به پیشنهاد یک مشتری خارجی برای اولین بار در ایران شروع کردم به تولید فرش گرد دستباف تا اینکه پایم به کشورهای اروپایی باز شد و شدم تاجر فرش. اگر آمار دقیق صادرات را اعلام کنند و پیمان فروش ها و دلال ها، خودشان را به عنوان صادرکننده، جا نزنند، آن وقت معلوم می شود که صادرکننده نمونه کشوری در زمینه فرش دستباف چه کسی است.
در سال 84 حدود 400میلیون دلار فرش به خارج صادر شده، سهم شرکت فرش عظیم زاده از این میزان صادرات چه قدر بوده است؟
5میلیون و 840هزاردلار.آمار صادرات صادرکننده نمونه کشوری در سال 1384، بیش از 8میلیون دلار بوده که یک رقم غیرواقعی است چون همین صادرکننده در سال 82، 2میلیون دلار فرش صادر کرده بود. آیا جای تعجب ندارد که با وجود بحران صادرات فرش در سال 84، یک صادرکننده 8میلیون دلار صادرات داشته است. این رشد 400درصدی چگونه بررسی شده؟ آیا جز این بوده که از طریق پیمان فروشی، به این رقم نائل شده اند؟
ضمن اینکه من ارزیابی های گمرک را دقیق نمی دانم بنابراین این آماری که اعلام می شود جای سوال دارد و صادرات واقعی را نشان نمی دهد.

احد عظیم زاده - ساختمان

مجری طرح خبر داد:
دستاوردهای پیشرفته‌ترین پروژه ساختمانی کشور در کیش معرفی می‌شود
رودنا: مجری پروژه قو الماس خاورمیانه اعلام کرد: مهمترین ویژگی‌ها دستاوردهای این پروژه به عنوان پیشرفته‌ترین پروژه ساختمانی و گردشگری کشور در نمایشگاه دائمی صنعت ساختمان منطقه آزاد کیش معرفی می‌شود.
به گزارش«رودنا»، احد عظیم زاده با بیان اینکه این مجموعه ظرف یک سال آینده به بهره‌برداری کامل می‌رسد، افزود: با توجه به حضور گسترده بازدیدکنندگان و فعالان صنعت ساختمان مناطق مختلف کشور و همچنین کشورهای منطقه و حوزه خلیج فارس، این نمایشگاه فرصت مناسبی خواهد بود تا بتوانیم توانمندی‌های این صنعت کشور را به دیگر کشورها معرفی کنیم.
وی ارائه توانمندی های صنعت ساختمان کشور و معرفی آن به دنیا را یکی از راهکارهای پیشرفت این صنعت در کشور یاد کرد و افزود: در همین راستا تلاش خواهیم کرد تا با حضور فعال در نمایشگاه دائمی صنعت ساختمان کیش توانایی‌های مهندسان کشور را به کشورهای منطقه معرفی کنیم.
وی گفت: این طرح ملی شامل برج‌های دوقلوی 25 طبقه با 300 واحد آپارتمان مسکونی فوق مدرن و همچنین یک هتل 35 طبقه بوده که در طراحی و ساخت آن از تکنولوژی‌های روز دنیا استفاده و معرفی کامل آن در نمایشگاه دائمی ساختمان کیش می‌تواند به منزله آغاز یک رقابت بزرگ با کشورهای منطقه در زمینه صنعت ساختمان باشد.
وی با بیان اینکه پروژه قو الماس خاورمیانه در زمینی به مساحت 43 هزار و 263 متر مربع و با زیر بنای مفید 173 هزار متر مربع در حال احداث است، گفت: مجتمع تجاری این پروژه نیز در سه طبقه با ورودی مجزا از بخش مسکونی در حال احداث بوده و همچنین در کنار این مجموعه‌ها، مجتمع ورزشی و پاساژ برندها نیز در نظر گرفته شده است.
وی خاطر نشان کرد: بخش دیگری از این پروژه بزرگ به هتل 5 ستاره دولوکس بین المللی اختصاص دارد که در 35 طبقه شامل 337 اتاق فوق العاده لوکس با تجهیزات کامل رفاهی و 14 واحد رویال سوئیت استثنائی بوده که برای اولین بار در کشور احداث می‌شود.
عظیم‌زاده خاطرنشان کرد: بخش‌های مسکونی، تجاری و ورزشی این پروژه تاکنون 85 درصد پیشرفت فیزیکی داشته و پیش‌بینی می‌شود در تابستان سال آینده به بهره‌برداری کامل برسد و هتل پنج ستاره دولوکس آن نیز تا کنون 55 درصد پیشرفت فیزیکی داشته است.
مجری پروه قو الماس خاورمیانه اعلام کرد: با توجه به اینکه بخش هتل این پروژه در سطح خاورمیانه منحصر به فرد به شمار می‌رود، عملیات اجرایی آن با حساسیت بیشتری دنبال می‌شود و در تلاش هستیم تا این مجموعه را به عنوان الگوی مدرن صنعت ساختمان در منطقه مطرح کنیم.
وی با بیان اینکه اجرای پروژه‌ای با این ویژگی‌ها در سطح کشور سابقه نداشته است، افزود: در حال حاضر 700 نفر در این پروژه مشغول به کار هستند که 550 نفر در شیفت روز و 150 نفر در شیفت شب کار می کنند و با بهره برداری کامل از این پروژه نیز بیش از هزار نفر به صورت مستقیم در بخش های مختلف این مجموعه شامل هتل، مجموعه ورزشی، اسکله، پارکینگ طبقاتی، مسکونی وتجاری مشغول به کار خواهند شد.
وی با اشاره به قرارداد 350 میلیارد ریالی با شرکت" اس اس اف فرانسه" برای اجرای نورپردازی منحصر به فرد این پروژه گفت: برای نمای خارجی این مجموعه از نورپردازی سه بعدی استفاده شده که نظیر آن تاکنون تنها در لاس وگاس آمریکا و هتل آتلانتیس دبی به اجرا درآمده است.
عظیم‌زاده با اشاره به اجرای چهار عدد آکواریوم 120 متر مکعبی در برج‌ها و مرکز تجاری این مجموعه، تصریح کرد: در قسمت‌های مختلف این پروژه 31 دستگاه آسانسور نصب خواهد شد که در کابین 4 دستگاه از آنها طلای 18عیار به کار گرفته خواهد شد.
وی با بیان اینکه طراحی این مجموعه توسط یک مهندس نخبه 34ساله ایرانی صورت گرفته است، گفت: اجرای این پروژه مورد توجه بسیاری از دانشگاه‌ها و مراکز علمی داخلی و خارجی قرار گرفته و به عنوان یک الگوی مدرن در صنعت ساختمان کشور محسوب می‌شود.
وی گفت: برای اجرای این پروژه ملی به رغم تمام وعده‌هایی که از سوی مسوولان داده شده بود حتی یک ریال از منابع دولتی استفاده نشده و با استفاده از منبع گران بانک‌های خصوصی توانستیم آن را اجرا کنیم.
وی ادامه داد: با اتمام این پروژه بلافاصله مجموعه دیگری را در شهر تبریز کلنگ‌زنی خواهیم کرد که شامل یک هتل 90طبقه و پنج برج مسکونی 35 طبقه با استانداردهای روز دنیا است.
عظیم‌زاده یکی از چالش‌های صنعت ساختمان کشور را عدم روزآمدی و نوآوری عنوان کرد و افزود: متاسفانه پس از آغاز به کار این پروژه شاهد آن هستیم که سایر مجموعه‌ها در کشور به سرعت اقدام به کپی‌برداری از الگوی این طرح کرده‌اند.

احد عظیم‌زاده - فرش 1

نام: احد عظیم‌زاده
موقعیت: بزرگ‌ترین تولیدکننده و صادرکننده فرش دستباف کشور
متولد: 1336، روستای اسفنجان ـ اسکو

من احد عظیم‌زاده هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو

متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم. امکانات
مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول
مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی
می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. چاره‌ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه
نمی‌داد. خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2بار بیشتر نمی‌توانستیم
برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. آرزو
داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت
کشیدم. کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن از
اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک
یا دو تومان (نه هزار یا 2هزار تومان) سود می‌کردم. پنج سال اینچنین سخت
کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا
تحمل سختی‌ها را آسان می‌کرد. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان
پس‌انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک
تحصیل شدم.

غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌کند) یتیم هیچ‌کس را

ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود
دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد.
شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در
انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد...

در این فکر بودم که سرمایه‌ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم.

می‌خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از
او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم.
سرمایه‌ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی.
وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی
داشته باشم؟ ماه‌ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا 2
سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند. در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا
به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم. اما هیچ اطلاعاتی
نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ
رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن‌ها و انبارهای فرش
آنجا سرزدم و با سلیقه‌ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای
خرید فرش به سوئیس می‌روند. ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم.
زبان هم نمی‌دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به
من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی‌شد و
کیفیت تولید فرش و رنگ‌بندی‌ها هم مناسب نبود. چای و قهوه‌ام را خوردم و
همان روز به ایران برگشتم. به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم.
دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان
باید ریسک‌پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ. شروع به
بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی
پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می‌کنید یا نه؟ در اولین معامله
6.5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از
شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه 100 هزار
تومانی من که 80 هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجاره‌ای اینچنین سودی
نصیب من کرده بود، در اولین قدم... کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به
آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار
سفر کردم و ایده‌های جدید دادم. از موزه‌های فرش کشورها بازدید می‌کردم و
از طرح‌ها اقتباس یا از آنها عکس می‌گرفتم و با الهام از آنها و تلفیق
طرح‌ها، ایده‌های نو بیرون می‌دادم. در این مدت سلیقه مشتریان را شناختم.
اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم. هیچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم
داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می‌گذاشت. اصل دیگر من
احترام به مشتری است، هر که می‌خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی
تیمسار خبردار می‌ایستد، با احترام می‌ایستم. اتکای خودم اول به خدا و
دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک‌پذیری خودم است. بسیار ریسک می‌کنم،
بسیار. کمی بعد در بازدید از هتل‌های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار
ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور شوم. تاکنون 180 میلیارد تومان در این
پروژه سرمایه‌گذاری کرده‌ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است.
سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین
چهار آسانسور نیز از طلای 18 عیار است. این هتل 340 واحد مسکونی در 25
طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، 34 طبقه هتل، 7 رستوران روی دریاچه، 10 هزار
متر شهر آبی، 70 هزار متر زمین آمفی‌تئاتر، 90 هزار متر زمین گلف و 2
باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی‌ها 9
میلیون دلار (9 میلیارد تومان)‌ است. این پروژه آبروی کشور است و من با
افتخار روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ام. من ایران را دوست دارم. بروید
بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه‌گذاری یا ذخیره
نکرده‌ام....

می‌پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی‌کند. هدف من

کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل 600 نفر به طور مستقیم کار می‌کنند.
من 2 بار برنده تندیس الماس بزرگ‌ترین بیزینس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترین
صادرکننده فرش کشور هستم. اما می‌دانید بزرگ‌ترین افتخار من چیست؟
یتیم‌نوازی. افتخار می‌کنم 2 سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می‌کنم جزو
100 کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره
مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم‌اکنون 1070
بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال 100
بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده‌ام وقتی مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر
سال 100 بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم‌ها را از محل ارثم
بپردازند. بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را
ادامه می‌دهند. سفره که می‌اندازیم برای یتیم‌ها و می‌آیند و غذا
می‌خورند، کیف می‌کنم. گریه می‌کنم و حال می‌کنم. این گونه ارضا می‌شوم.
در یک مراسمی بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می‌خواست. در این
میان دختربچه‌ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست
دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن
دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به
هر دخترم 50 میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی 100 میلیون
تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت.
یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم.
پول را برای چه می‌خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم.
ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی‌منت و زیاد بخشید. این توصیه من به
همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که
منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم
و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و
بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول
من است...

علی فرزامی

علی فرزامی

مدیرکل شعبه‌های هایدا

37 ساله
متولد: اردبیل
اگر به 10سال قبل برگردیم, به یاد می‌آوریم که هیچ خبری از این همه رستوران‌های رنگارنگ نبود, حتی در پایتخت بزرگ‌و‌گاهی دوست‌داشتنی چند ساندویچ فروشی خیلی معمولی با تنوع غذایی محدود به چشم می‌خورد
حتی در خیابان‌های اصلی شهر که این‌روزها به دلیل تعدد رستوران‌ها در شب‌های تعطیل به پارکینگی مبدل می‌شوند هم اثری از رستوران‌های زرد, نارنجی و بنفش با تابلوهای نقاشی رنگارنگ نبود.
قصه از اینجا شروع می‌شود که 10سال پیش که هنوز خبری از این تعداد رستوران جورواجور نبود, یک جوان بیست و چند ساله به تنهایی و بدون کمک خانواده همراه با یک شریک شعبه اول ساندویچ هایدا را افتتاح کرد. حالا بعد از گذشت چند سال تعداد شعبه‌ها و تنوع غذاهای آن افزایش پیدا کرده است. علی فرزامی 37 ساله و اهل اردبیل مدیرکل شعبه‌های هایدا است. طرح‌ها وبرنامه‌های زیادی برای آینده دارد که بیشتر در راستای اشتغال آفرینی و توسعه کارش است. او به مدرن‌تر و بهداشتی‌تر شدن می‌اندیشد و به امید روزی است که بتواند غذایی با کیفیت و طمعی بهتر از امروز به مشتریان خود ارایه کند. علی فرزامی در راستای شغل خود مدرک کارشناسی را در رشته صنایع غذایی از دانشگاه راچ‌ویل آمریکا گرفته است. باوجود مشغله زیاد او مدت زیادی را برای گفت‌وگو منتظر ماندیم, به‌دلیل اینکه پیشرفت و رشد کارش می‌تواند الگوی خوبی برای دیگران باشد.
آخرین بار کی غذای هایدا را خوردید؟
دو روز پیش ناهار.
چی خوردید؟‌
ژامبون مرغ تنوری هایدا.
کالباس بازید؟
تقریباً.
کالباس از کجا آمده؟‌
در ایران کالباس را به نام ارمنی‌ها می‌شناسند. اما اینطور نیست. بیشتر از این نمی‌دانم.
شنیده‌ایم هایدا کلاس‌هایی برای طرز برخورد با مشتری و آداب‌معاشرت برگزار می‌کند.
بله.
چه کسی معلم است؟‌
مهندس کنترل کیفیت داریم که این کارها برعهده اوست.
چند سال پیش کلنگ هایدا را زدید؟‌
10 سال.
با چند شعبه؟‌
با یک شعبه در خیابان شریعتی مقابل یخچال
آن موقع خیابان شریعتی به اندازه الان رستوران نداشت؟‌
بله. 10 سال پیش خیلی تعداد رستوران کم بود, اما الان هم همان اندازه مشتری داریم.
قبل از افتتاح هایدا مشغول به چه کاری بودید؟‌
شغل پدری ما تره‌بار است.
سرمایه اولیه را از کجا آوردید؟‌
هیچ سرمایه‌ای از پدرم نگرفتم. بارفروشی و تره‌بار, را به همراه برادرانم شروع کردیم. شغل اصلی پدرم کشاورزی است از 40 سال پیش 6 ماه اول سال را در اردبیل کشاورزی می‌کرد و 6 ماه دوم سال را در تهران در کار تره‌بار بود. هنوز هم ما آن کار را ادامه می‌دهیم.
جالب است که بدانم چه شد که به فکر ارایه این نوع ساندویچ افتادید؟‌
وقتی سرباز بودم به خیابان لویزان که می‌رفتم آنجا دو ساندویچ‌فروشی کاری شبیه هایدا ارایه می‌دادند. چون ژامبون خیلی دوست دارم همیشه از غذای آنجا می‌خورم. آنجا فکر هایدا به ذهنم رسید.
ظاهراً‌ژامبون خیلی دوست دارید؟‌
من عاشق ژامبون هستم. هر روز صبح, ظهر, شب.
اضافه وزن پیدا نکردید؟‌
چرا, دکتر گفت یا باید ژامبون نخوری یا ورزش کنی.
کدام را انتخاب کردید؟‌
ترجیح می‌دهم ورزش کنم.
این علاقه شما به نفع هایدا است؟‌
بله, بهترین آزمایش برای کیفیت غذا, خوردن آن است, اگر احساس رضایت داشته باشم احتمالاً‌مشتریان هم از غذا راضی هستند.
ولی شاید شما به نوع غذای خودتان عادت کردید؟‌
نه, فکر نمی‌کنم برای عادت باشد. سیگار که نیست.
شما تضمین صددرصد می‌کنید که غذای شما بهداشتی است؟‌
بله, صددرصد.
یعنی هیچ مورد تخلفی ندیدید یا کسی ناراضی نبوده است؟
تا به حال خیر, اما خب احتمال دارد سس را به‌صورت روزانه تهیه ‌کنیم. بنابر این هیچ‌وقت مسموم نمی‌شود. کاهو هم همیشه با مواد ضدعفونی شسته می‌شود. به هر حال ممکن است ایرادهایی هم وجود داشته باشد. سعی می‌کنیم از نظر بهداشتی بهترین باشیم.
چه اقداماتی از نظر بهداشتی انجام می‌دهید؟‌
مهندس بهداشت داریم که هفته‌ای سه بار شعبه‌های مختلف را کنترل می‌کند.
از بازدهی کارتان راضی هستید؟‌
صددرصد. بیشتر از آن خدا را شکر می‌کنم که این تعداد مشتری خوب دارم. همه آنها آدم‌های خوبی هستند.
از 10 سال پیش کار هایدا شروع شد, این روند چگونه ادامه پیدا کرد؟‌
کار رفته‌رفته گسترش پیدا کرد. اما سال اول ضرر دادیم.
خیلی زیاد ضرر دادید؟‌
10 سال پیش 18 میلیون تومان, پول کمی نبود.
با چقدر سرمایه شروع کردید؟‌
اولین شعبه با وسایل حدود 50 میلیون شد که با یکی از دوستانم شریک شدم.
چرا ضرر دادید؟‌
می‌خواستیم بازار را بگیریم, یعنی مشتری جمع کنیم, البته ضرر ما به این ‌صورت بود که جنس با کیفیت را با قیمت ارزان‌تر می‌فروختیم.
اولین ساندویچ قیمتش چقدر بود؟‌
160 تومان, درصورتی‌که یک ساندویچ معمولی 200 تومان بود. هر ساندویچ حدوداً 180 تومان برای ما تمام می‌شد که آنرا ارزان‌تر می‌فروختیم.
بعد چه شد؟
با درآمد تره‌بار جبران کردیم. البته تعدادی هم شریک گرفتیم. اما چون فروش زیادی داشتیم کم‌کم به سوددهی رسید و سال دوم یک شعبه دیگر در ولیعصر باز کردیم و قیمت هر ساندویچ 180 تومان شد.
گران‌فروش نبودید؟‌
با گرانی موافق نیستم. با تعدادی مشتری, فروش زیاد و سودآوری به دست می‌آید.
در حال حاضر در تهران هایدا چند شعبه دارد؟‌
11 شعبه ساندویچ سرد داریم و 3 شعبه گرم.
ژامبون‌ها را از کجا تهیه می‌کنید, کیفیت آن‌را کنترل می‌کنید؟
بله, طبق دستوری که به کارخانه‌های تولید‌کننده می‌دهیم, زیر نظر ما تهیه می‌کنند اما در‌آینده تصمیم داریم که یک کارخانه تولید ژامبون راه‌اندازی کنیم.
چرا تعداد شعبه‌های گرم کمتر است؟
به دلیل اینکه فضای بیشتری می‌خواهد و ملک هم خیلی گران است و تا سال گذشته برای خرید شعبه‌ها از هیچ‌گونه تسهیلاتی استفاده نکردیم.
امسال وام گرفته‌اید؟‌
خیلی کم
چه روشی داشتید که از رقیبانتان پیشی گرفتید؟ همزمان با شما چند شعبه دیگر هم بود اما هیچ‌کدام از آنها به اندازه شما پیشرفت نکرده‌اند؟‌
این را از صمیم قلب می‌گویم هیچ‌وقت به دنبال سود زیاد نبودم به صورتی‌که مشتری ضرر ببیند تا ما سود کنیم. از بهترین کارخانه‌ها اجناس را تهیه کنم. مشتری‌ها بهتر از من می‌دانند که کیفیت غذا چطور است. بعضی از آنها هر روز از غذای هایدا می‌خورند. بعضی از آنها کوچکترین تغییر را می‌فهمند به ما زنگ می‌زنند می‌گویند امروز مزه سس شما تغییر کرده است.
مشتری‌هایی داریم که واقعاً ما را دوست دارند. آنها نعمت هستند و من هم آنها را دوست دارم. بعضی از آنها همیشه نسبت به غذاها و کار توجه دارند و کوچکترین مساله را متذکر می‌شوند. گاهی فکر می‌کنم آنها به اندازه من هایدا را دوست دارند.
این موضوع برای شما خیلی لذت بخش است. معتقد هستید که چون مردم از کار و قیمت غذاهای شما راضی هستند, پیشرفت کرده‌اید؟‌
کاملاً, واقعاً درآمد بابرکتی داریم.
در حال حاضر کیفیت ساندویچ شما با 10 سال پیش که شروع کارتان بود تغییر نکرده است؟‌
تفاوت چندانی نداشته است. وزن ژامبون‌ها مقدار کمی افزایش پیدا کرده است.
چرا سس را به‌صورت بسته بندی نمی‌دهند. که هر کسی تمایل دارد از سس استفاده کند یا اینکه هر دو مدل یعنی با سس, بدون سس را آماده داشته باشید. این انتقادی است که بعضی از مشتریان دارند؟‌
فکر بدی نیست. سسی که ما برای ساندویچ‌ها استفاده می‌کنیم فرمول مخصوصی دارد. البته ساندویچ بدون سس هم در شعبه‌ها موجود است.
سس ساندویچ هایدا چه ویژگی دارد؟‌
با ژامبون خوشمزه تر است. طرز تهیه آن‌را یک دکتر ایرانی که قبلاً در مکدونالد کار می‌کرده به ما داده است.
از سس رژیمی استفاده نمی‌کنید؟‌
خیر, سس معمولی است. خیلی از کارخانه‌های تولیدکننده سس به ما پیشنهاد سس رژیمی می‌دهند. درصورت حمایت دولت قصد دارم کارخانه سس و نان و ژامبون هم دایر کنم.
نان ساندویچ هایدا مخصوص است؟‌
از نان فرانسوی استفاده می‌کنم. حجم آن کمی بیشتر است و مخصوص ما درست می‌‌کنند.
در شهرستان‌ها چند شعبه دارید؟‌
در کل ایران 37 شعبه داریم.
در دوبی هم شعبه دارید؟‌
نه, فقط از روی اسم ما تقلید کرده‌اند.
در خارج از کشور هم شعبه افتتاح می‌کنید؟‌
احتمالاً تا چند وقت دیگر در اروپا یک شعبه افتتاح می‌کنیم.
چرا آنجا را انتخاب کردید؟‌
دختر یکی از دوستانم آنجا زندگی می‌کند و می‌گوید که اروپا ایرانی زیاد دارد و قیمت ساندویچ هم خیلی گران است. با فروش ارزان می‌توانیم بازار خوبی داشته باشیم. البته موادغذای را از ایران می‌بریم.
در روز چقدر درآمد دارید, از کل شعبه‌ها؟
راضی هستیم. اما دقیقاً‌نمی‌توانم بگویم, متغیر است. اما مگر من چقدر می‌توانم پول خرج کنم؟ الان حدود 400 کارمند دارم که زندگی آنها از این کار تامین می‌شود.
تا حالا کارمندی را اخراج کرده‌اید؟‌
تا حالا کارمندی را در این 10سال اخراج نکرده‌ام بعضی وقت‌ها به دلیل جوانی اشتباهاتی می‌کنند اما سعی می‌کنم با صحبت مشکل را برطرف کنم.
اگر کسی از آنها بپرسد که از کارفرمای خود راضی هستند, فکر می‌کنید چه جوابی می‌دهند, اصولاً کارمندان همیشه از کارفرمایان ناراضی هستند؟‌
تا حالا نشنیده‌ام که ناراضی باشند.
از حقوقی که می‌گیرند رضایت دارند؟
فکر می‌کنم راضی باشند.
چه امکاناتی برای کارگران درنظر می‌گیرید؟‌
جای خواب, امکانات بهداشتی, لباس و برنامه غذایی متنوع.
الان کارگر ده سال پیش شما چقدر امکانات دارد؟‌
خانه, ماشین و موبایل دارند, البته با مقداری پس‌انداز.
کارمندان متاهل امکانات بیشتری دارند؟‌
بله, اگر کسی بخواهد ازدواج کند یا مشکلی داشته باشد سعی می‌کنم آن را حل کنم. البته این حرف‌ها گفتن ندارد.
اتفاقاً‌این خیلی خوب است که آدم‌ها بدانند که شما و یا امثال شما چه برخوردی با اطرافیانشان دارند. اصولاً‌ذهنیت همه منفی است و فکر می‌کنند اگر کسی در کارش پیشرفت کرده حتماً سر دیگران را کلاه گذاشته است.
شاید اینطور باشد. اما می‌ترسم تعریف از خود باشد.
چقدر وقت می‌گذارید برای رسیدگی به این مسایل و یا چه برنامه‌ریزی دارید؟‌
هر شعبه یک مدیر دارد که مسایل را به من انتقال می‌دهد.
کارگرهای شما بیشتر از شهر خودتان هستند؟‌
نه, حس ناسیونالیستی ندارم. همه ایران را دوست دارم. اما کارگران آذری کار سنگین را راحت‌تر انجام می‌دهند.
خود شما در روز چند ساعت کار می‌کنید؟‌
کمتر از 15 ساعت نیست. بعضی وقت‌ها 20 ساعت هم کار می‌کنم.
حقوقی که در نهایت برای کارگران در نظر می‌گیرید به نسبت جاهای دیگر بیشتر است؟‌
بله.
بیمه هم دارید؟‌
هر کارگری که تعهد بدهد 3 سال کارکند بیمه می‌شود. سعی می‌کنم که کارگرها را راضی نگه دارم.
از هایدابرگر بگویید.
از یک سال پیش هایدابرگر افتتاح کردم. در حال حاضر 3 شعبه در تهران داریم. ژامبون‌ها را همراه پنیر درون فر قرار می‌دهیم. نان و سس آن با ساندویچ سرد هایدا متفاوت است. در هایدابرگر 5 نوع همبرگر داریم که به‌صورت زغالی و بدون روغن درست می‌شوند که شامل (برگر زغالی, قارچ‌برگر, دوبل‌برگر, چیز‌برگر و مخصوص هایدا می‌شود و دو نوع هم سوسیس و 3 نوع هم ژامبون تنوری داریم که در تنور پخته می‌شود.
ایران هایدا چرا ادامه پیدا نکرد؟‌
قرار بود غذاهای ایرانی را در این شعبه تهیه کنیم و به مشتریان بدهیم. اما خیلی گرفتاری داشت و رسیدگی وقت خیلی زیادی می‌خواست. یک ماه پس از شروع کار ناراحتی قلبی گرفتم.
هایدا, شعبه آبمیوه و بستنی هم دارد. شعبه‌ها در کجا است؟‌
فعلاً 3 شعبه در تهران داریم. آبمیوه و بستنی دقت و توجه بیشتری از جهت بهداشتی احتیاج دارد. چون در کار تره‌بار سردخانه داریم اجناس را با قیمت و کیفیت بهتری تهیه می‌کنیم.
چند نوع آبمیوه دارید؟‌
تنوع زیادی دارد. بستنی هم یک نوع سنتی مخصوص درست کردیم که به‌صورت آزمایشی طعم آن را مردم امتحان می‌کنند. اگر مورد پسند قرار گرفت تولید آن شروع می‌‌شود. اما آبمیوه‌های ما کاملاً‌به‌صورت طبیعی تهیه می‌شود.
چرا تا به حال کسی در ایران غذاهای سنتی را به‌صورت فست‌فودها ارایه نداده است. البته نه مثل کوکوسبزی‌والویه‌های بعضی از ساندویچ‌فروشی‌ها که آدم را از غذا خوردن پشیمان می‌کند؟
کار سخت و وقت‌گیری است. ترجیح می‌دهم که در همین راستا فعالیت ‌کنم. اما عمده‌ترین دلیل عملی نشدن غذاهای ایرانی به‌صورت آماده یا فست‌فود این است که جای زیادی را احتیاج دارد و ملک خیلی گران است.
در شعبه‌های جدیدی که قصد افتتاح دارید چقدر نوآوری ایجاد می‌کنید؟
در شعبه‌های جدید همه مراحل‌ تهیه غذا در جلوی چشم مشتری است. البته طرز بسته‌بندی هم مقداری فرق می‌کند. سعی می‌کنیم که با مد روز دنیا پیش برویم.
احتمالاً اگر به خارج از ایران سفر کنید اولین جایی‌که می‌روید رستوران است؟‌
بله, همینطور است. به رستوران‌های معروف در دنیا می‌روم و روش کارشان را می‌بینم.
هایدا را تا چند شعبه گسترش می‌دهید؟‌
حدوداً‌تا 50 شعبه در سطح ایران. البته بیشتر به دنبال ایجاد کارخانه سس و نان هستم. قصد دارم انواع نان و کیک را برای همه مصارف تولید کنم.
بزرگترین راز موفقیت را چه می‌دانید؟‌
پشتکار و صداقت
درکارهایتان شریک دارید؟ خیلی از آدم‌ها از کار شراکتی ناراضی هستند.
گذشت خیلی مهم است.
برای کنترل کار از چه سیستم مدیریتی استفاده می‌کنید؟ چقدر به کار آنها اعتماد دارید؟
5 برادر دارم که سعی می‌کنم از آنها کمک بگیرم. اولین خصوصیاتی که کارکنان باید داشته‌باشند این است که سیگار نکشند. خیلی از مدیران شعبه دارای تحصیلات بالا در سطح دکترا و یا کارشناسی ارشد هستند.
شما در رشته دیگری هم به تازگی فعالیت خود را شروع کرده‌اید, در آن زمینه توضیح بدهید.
به کمک یکی از دوستانم در حال برگزاری کلاس‌های کنکور هستیم.
با چه قصدی این کار را شروع کردید؟‌
شاید خیلی‌ها به دنبال پول باشند. اما من به کار‌فرهنگی خیلی علاقه دارم و به دنبال این هستم که یک کار نو انجام دهم. از بهترین استادان استفاده کنم, کمترین سود را هم ببرم اما برای من خیلی ارزش دارد که بیشترین تعداد قبولی از این کلاس کنکور باشد. ارزش روانی این کار برای من خیلی مهم است.
اگر به شما پیشنهاد بدهند که تهیه‌کننده یک فیلم بشوید قبول می‌کنید؟ با توجه به علاقه شما در زمینه کارهای فرهنگی.
به فیلم اصلاً علاقه ندارم, ولی عاشق روزنامه خواندن هستم. قبل از خواب همیشه وقتی را برای خواندن روزنامه اختصاص می‌دهم.
کلاس کنکور شما در حال حاضر چند شعبه دارد؟‌
فعلاً‌2 شعبه. اما تا چند سال آینده در تمام مناطق ایران کلاس کنکور دایر خواهم کرد. کیفیت برگزاری آن خیلی اهمیت دارد. اگر افرادی واقعاً توانایی پرداخت هزینه کلاس را نداشته باشند مراعاتشان را می‌کنیم.
در 10 سال آینده خودتان را در کجا می‌بینید؟‌
خیلی فکرها دارم, ولی سعی می‌کنم در هر کاری که انجام می‌دهم اول باشم. اگر بتوانم, دوست دارم کارآفرینی کنم دلم می‌خواهد روزی 500 هزار کارمند داشته باشم نه اینکه از آنها سوء استفاده کنم, با هم کار کنیم و برای آنها شهرک مسکونی درست کنم. به هرحال از اینکه بتوانم به زندگی دیگران کمک کنم خیلی خوشحال می‌شوم.
پول چقدر برای شما اهمیت دارد؟‌
در مرحله سوم زندگی است. دوست داشتن و محبت بین آدم‌ها, صداقت و گذشت, قبل از پول اهمیت دارد. پول برای گردش سرمایه و ایجاد اشتغال خوب است. مگر یک آدم به تنهایی چقدر احتیاج به پول دارد؟

برگرفته از: آسیا